آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

گل نرگس

  پسرم ،گل نرگسم گل نرگس واسه مامان وبابا یه خاطره شیرینه، بهترین خاطره عمرشون، و بابایی برای من و تو یه دسته گل نرگس خریده منم ازشون عکس گرفتم و یادگاری واست گذاشم تو وبلاگت پسرم حضور تو هم مثل عطر گل نرگس فضای خونه ما را عطرآگین کرده... خیلی دوستت داریم ...
11 دی 1391

دلنوشته های بابایی

سلام پسرم سلام آوشم سلام قشنگ ترین  اتفاق زندگیم امروز چهارم دی ماه سال 91 و من الان ساعت پنج و بیست وشش دقیقه بعدازظهر این مطلب را برات یادگاری می گذارم. تو بیشتر از شش ماه که با من هستی ، روزها یکی پس از دیگری سپری می شن وروز به روز بزرگتر می شی پسرم. بزرگ شدنت را با تموم وجود حس می کنم و ثانیه به ثانیه در کنارت بودن برام قشنگ ترین لحظه ها را خلق می کنند. فکر کنم به قول قدیمی ها تا چشم به هم بزنیم واسه خودت آقا شدی. روزی چند مرتبه وقتی کنار مامات هستم با تو تو دنیای خودت صحبت می کنم. خدایا پسرم را در پناه خودت حفظ کن و در تمام عمر نازنینش از بدیها و دو رنگیها و ناملایمات زندگی و دروغ و... دور نگهش دار و بهترین...
4 دی 1391

چقدر چشم به راهت هستیم

چقدر چشم به راهت هستیم شب ها سجاده سبز دعا را می گسترانیم و آمدنت را در سکون سپاس می گوییم چقدر چشم به راهت هستیم آن لحظه که نگاهمان بر رویت گره خواهد خورد و دیگر بر نخواهد خواست ه تو خواهیم گفت: تو را دوستت داریم نفس هایت عطر باران دارد و شمیم نوبهار زمان تازگی است، فرصت رویش رویت می زداید طعم تلخی هایمان را طعم عسل به کاممان جاری می شود روی ماهت را بر پیشانی سبز فرداهایمان گره می زنیم ای یگانه بهانه هستی مان    
4 دی 1391

شب یلدا

  اینم سفره شب یلدا بود جای همه همه خالی ..... کلی خوراکی های خوشمزه دو تا گل رز هم بابا جون از باغچه چیده ...
2 دی 1391
1